جدول جو
جدول جو

معنی حسن حمزی - جستجوی لغت در جدول جو

حسن حمزی
(حَ سَ نِ حَ)
ابن ادریس. از امرای دولت اشرفی در یمن و در تعز. در سال 788 هجری قمری درگذشت. (اعلام زرکلی چ 1 ص 222 بنقل از عقود لؤلؤیه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ سَ نِ حَ لَ)
ابن زین الدین بن عمر بن بدرالدین بن عمر بن حسن بن عمر بن حبیب شافعی دمشقی حلبی 710- 779 هجری قمری). در حلب بزاد و همانجا ساکن بود. او راست: اخبارالدول و جز آن که در هدیهالعارفین (ج 1 ص 386- 287) و زرکلی (چ 1 ص 236) یاد شده است
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ حِلْ لی)
ابن علی بن داود، معروف به ابن داود حلی (647- 710 هجری قمری). او راست: ’اکلیل الناجی’ در عروض. و یازده کتاب دیگر او در هدیهالعارفین (ج 1 ص 283) یاد شده ولیکن نام او را به غلط حسین آورده، و نامی از کتاب رجال او نیاورده است و گویا این اشتباه را اسماعیل پاشا از قصص العلماء (ص 303) گرفته باشد. وی کتابی بزرگ در رجال دارد که در ذریعه (ج 10 ص 84) یاد شده است
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ قُ)
ابن علی بن حسن بن عبدالملک قمی. وی در 865 هجری قمری کتاب تاریخ قم حسن بن محمد بن حسین را به فارسی ترجمه کرد. و نسخۀ ترجمه بوسیلۀ سیدجلال تهرانی در 1353 هجری قمری در تهران چاپ شد. مترجم، این کتاب را به دستور خواجه فخرالدین ابراهیم بن خواجه عمادالدین محمود وزیر بن الصاحب خواجه شمس الدین محمد بن علی صفی به فارسی گردانیده است. و چون نسخۀ عربی این کتاب در دست نیست سید حسون براقی بخشی از آن را به عربی گردانیده است. (ذریعه ج 3 صص 276 -278)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ)
ابن قاسم بغدادی مکنی به ابوعلی نحوی ملازم صاحب عباد بود و در پیرامون سال 400 هجری قمری درگذشت. اوراست: ’المبسوط’ در لغت. (هدیهالعارفین ج 1 ص 273)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِمِ)
ابن بشر بن بحر، مکنی به ابوالقاسم ادیب کاتب. درگذشتۀ 371 هجری قمری او راست: ’تبیین غلط قدامه’ در نقدالشعر و جز آن. (هدیهالعارفین ج 1 ص 271)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ حِ)
ابن علی عوض بدری، مکنی به ابوالفضائل ازهری. در مصر به سال 1131 هجری قمری درگذشت. او راست: اجماع الاناس و دیوان و شش کتاب دیگر که در هدیهالعارفین (ج 1 ص 297) یاد شده است
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ حَ سَ)
افندی. او راست: ’تنویرالبرهان’ در شرح البرهان کلنبوی (منطق) که در سال 1295 هجری قمری تألیف کرد و در آستانه بی تاریخ چاپ شده است
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ حِ)
کراده. پزشک و جراح از مهاجرین عرب به آمریکاست. او راست: ’مذکره الجیب الطیبه’ چ مصر بی تاریخ در 109 صفحۀ کوچک. (معجم المطبوعات)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ نِ حَ مَ)
ابن عبدالله بن رواحه بن ابراهیم حموی مکنی به ابوعلی انصاری ادیب، در واقعۀ عکا در شعبان 585 هجری قمری کشته شد. شعر وی در معجم الادباء ج 4 ص 7 و ج 4 ص 51 آمده است
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ حَ)
ابن عدوی مصری مالکی (1220-1303 هجری قمری). او راست: ’ارشاد الموید’ وجز آن که در هدیهالعارفین (ج 1 ص 303) یاد شده است
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ حَمْ مو)
ابن یحیی بن علی بن حمود ملقب به مستنصر از خلفای بنی حمود اندلس بود و در مالقه میزیست و در 342 هجری قمری بخلافت نشست و در 438 هجری قمری خلع شد و در 446 هجری قمری با زهر مسموم گشت و درگذشت. (زرکلی چ 1 ص 243 بنقل از الجداول المرضیه ص 195)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ یَ مَ)
ابن علی بن عمران مکنی به ابوالقاسم و ملقب به حمیدی فقیه (611-677 هجری قمری). او راست: ’ذیل طبقات ابن سمره’. (هدیه العارفین ج 1 ص 282)
ابن اسحاق مکنی به ابومحمد و ابن ابی عباد نحوی. درگذشتۀ 470 هجری قمری او راست: ’المختصر’ در نحو. (هدیه العارفین ج 1 ص 274)
ابن عبدالله یمینی شیعی اسماعیلی. او راست: ’فواتح الانعام’ که در 1265 هجری قمری نگاشته. (هدیه العارفین ج 1 ص 302)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ قَ مَ)
ابن نوح مکنی به ابومنصور بخاری پزشک. درگذشتۀ 380 هجری قمری او راست: ’امراض الصدر’ و هشت کتاب طبی دیگر او در هدیه العارفین ج 1 ص 272 یاد شده است
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ کَ)
رومی ایاشی متخلص به کنزی. از مشایخ طریقت سنبلیه، ساکن شهر مغنیسیا و درگذشتۀ 1122 ه. ق. او راست: دیوان شعر. (هدیه العارفین ج 1 ص 296)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
دهی است از دهستان ماهور میلاتی بخش خشت شهرستان کازرون در 48هزارگزی شمال باختر کنارتخته و جنوب باختر کودرا. کوهستانی و گرمسیر است. 80 تن سکنۀ شیعۀ فارسی و ترکی و لری زبان دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، تریاک و شغل اهالی زراعت و قالی بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ رَ)
پزشک مصری. درگذشتۀ 1312 هجری قمری او راست: حفظ صحه المتزوج و العارب. (معجم المؤلفین)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ نِ حَقْقی)
ابن مصطفی پاشا وزیر اشقودره ای. وزیر دولت عثمانی بود و معزولاً در 1313 هجری قمری در حلب درگذشت. دیوان شعر ترکی دارد. (هدیه العارفین ج 2 ص 303)
لغت نامه دهخدا